گرگه که اومد در زد ، بحث بین شنگول و داداشهاش سر باز نکردن یا کردن در اونقدر بالا گرفت که... شنگول عصبانی شد و منگول و حبه انگور رو خورد!

اعصابش که سر جاش اومد ، در رو باز کرد . با آقا گرگه دست دوستی داد.