يك برگ سبز مانده به پايان فصل زرد
مژده آمد خبري در راه است... :)
سياست در يك ليوان
جوزف جاده هاي ايران، من رو به بازي دعوت كرده تا بلايي كه سعي كردم طي اين سالها سر اين ليوان نياد و سياسي نشه، نازل بشه!
رييس جمهور آينده چه كارهايي نبايد انجام بدهد؟
آقاي رييس جمهور آينده لطفا...
-
جو گير نشويد، فراموش نكنيد شما هم يك آدم معمولي هستيد، مطمئنا معمولي تر از خيلي هاي ديگر، حكم رياست جمهوري شما "فقط" يك حكم زمينيست و هر لحظه قابل فسخ.
-
سياست مدار باشيد. قلدرم قلدرم روشي براي اداره كشورهايي مثل كره شماليست، اما اينجا يك خرده ايران است. شمشير از رو بستن، از بي ذكاوتيست.
-
ايران را فقط در اخبار بالا نبريد، در اذهان بالا ببريد. ايران محبوب ِ مقتدر واژه غريبيست، مي دانم.
-
اينقدر حرف نزنيد. عمل صالح انجام دهيد. مقدار مگاژول انرژي هدر رفته بر اثر حرف زدن و شعار دادن در طي تاريخ ، همان عدد بينهايت است كه پيدا نشده!
-
ترسو نباشيد. حق را هوشمندانه ادا كنيد. شما را اوين نمي برند، فوقش اين است كه بركنار مي شويد و در تاريخ قهرمان ملي. كفن پوشان آنهايي هستند كه قلم در دستهاي نحيفشان جا نمي شود كه بنويسند. سفيدي زيادشان شما را به وحشت نياندازد.
-
پررو نباشيد و اگر با سند گفتند حرفتان حق نيست، ياد مورد يك بيافتيد و اينكه "آدم" هم مرتكب اشتباه شد.
-
مردم شعور دارند- البته اكثرشان- با آنها مثل اهالي گله صحبت نكنيد. شما مي توانيد ارتقا دهنده شعور ملي يك كشور باشيد.
-
وزير در شطرنج هم كلي مقام است براي خودش، چه رسد به كابينه دولت، سربازهاي معمولي و خالي بند را وزير نكنيد.
-
دوستان من عادت ندارند اينجا چيز طولاني بخوانند، پس من ادامه نمي دهم.در آخر: ما وبلاگ نويسها كلا هيچ قدرتي نداريم. لطفا از ما نترسيد!!
----------
اين دوستانم اگه دوست داشتن شركت كنن...: انارام، بيانات، خزان نوشت، تندباد حادثه ها، دكتر كوچولو، آهاي رفيق يادت هست، .....
ماجراهاي من و استادم
سكانس اول: ليوان وارد اتاق ميشه، دكتر داره روزنامه مي خونه.
ليوان:سلام استاد، خوبيد؟
استاد:سلام...................... اين چيه پوشيدي!!؟ (ليوان از بالا تا پايين مشكيه، وسط مانتوش يك نوار نارجيه با دكمه هاي نارجي، يه كيف كوچولوي نارنجي هم دستشه!)
ليوان: هاه؟ مگه چيه استاد؟!![]()
استاد: قرمز رنگ طرفداراي احمدي نژاده! مگه طرفدار اوني؟ بدو، بدو، برو يه شال سبزي چيزي پيدا كن سرت كن! (استاد داشت كلمه سبز مي خوند)
--------------
متاسفانه با خبر شدم پدر يكي از دوستان عزيزم- نويسنده وبلاگ تندباد حادثه ها- به رحمت ايزدي پيوستند. زبان و قلم در تسكين غم از دست دادن والدين هميشه قاصره، فقط با تمام وجود به اين دوست خوش قلب و مهربانم تسليت مي گم. دوست داريم بدونه تنها نيست و ما در لحظه لحظه اين ساعتها و ثانيه هاي سخت همراهش هستيم. خداي مهربون پدر عزيزت رو غرق در نور و رحمت و به خودت و خانواده داغدارت صبر فراوان عنايت كنه.
اینجا،سرشار از هوای ِخیال ِتوست